مدتی ست محاصره شده ایم . چند روزی ست که « آب حیاتمان » تمام شده . تقوا را جیره بندی کرده اند . تک تیراندازان دشمن منتظرند تا ما به خاکریز گناهشان نگاهی بیاندازیم و آنوقت پیشانی اخلاصمان را نشانه بروند . بچه ها دیگر خسته شده اند ؛ آخر هر طرف که سر می چرخانی دشمن کمین کرده ! احتمالاً در داخل خودی ها هم ستون پنجم داشته باشد.
هر کس گوشه ای کز کرده و به راز و نیاز مشغول است . بعضی ها نامه ای به خدا را در جیب چپشان گذاشته اند و هر از چند گاهی در می آورند و خوب نگاه می کنند . نامه او را با صدای بلند می خوانند ، می بوسند و به چشمانشان می مالند تا سوی چشمشان بیشتر شود و بهتر دشمن را ببینند.
هوای تنفس هم بسیار مسموم است . شیمیایی زده اند و نفس اماره راه نفسمان را بسته . خوشا به حال آنانی که قبل از حرکت ماسک «دعا» را با خود آورده اند .
بعضی ها فقط دست به آسمان برده اند و آرزوی شهادت می کنند ! انگار کم آورده اند !
از قرارگاه بیسم زدند و دستور داده اند که مقاومت کنیم تا نیروی « سپاه حضرت مهدی علیه السلام » برسد . اما بچه ها دارند یک یک جلوی چشمانمان پرپر می شوند و از دست ما کاری بر نمی آید .هنوز منتظریم ...
تانکهای مهاجم خاکریزهای معرفت را هدف گرفته اند و مدام با خمپاره های 666 ما را می زنند . باز جای شکرش باقی ست که این خاکریز را داریم
فرمانده مان که قبلاً یک دستش را از دست داده و اسمش در لیست سیاه دشمن است ، مدام به ما قوت قلب می دهد . او که خود کوله باری از تجربه را بر دوش دارد و در همه عملیات ها بوده زود تر از همه صدای صوت خمپاره های دشمن را می شنود و ما را با خبر می کند.
بعضی ها که سلاح دعا همراه دارند هر شب دشمن را غافلگیر می کنند . دشمن از وجود این اسلحه در میان ما بی خبر است .
قرار است به زودی عملیاتی را با رمز « لبیک یا مهدی » آغاز کنیم ؛ منتها به دلایل امنیتی از تاریخ آن بی اطلاعیم . ولی هرچه باشد بچه ها چشم انتظارند و در گردان استشهادیون اسم نوشته اند .