گروه فرهنگی و اجتماعی برهان/ مهدی جمشیدی؛ بیشک علامهی شهید مرتضی مطهری(ره) را باید «مغز متفکر» انقلاب اسلامی قلمداد کرد. کسانی که تاریخ انقلاب اسلامی را به خوبی مطالعه کردهاند، دریافتهاند که علامه مطهری در مرتبهی پس از امام خمینی(ره) چه نقش عظیمی را در عرصههای نظری و تصمیمسازی ایفا کردهاست.
در مدت 15 سالی که امام خمینی(ره) در تبعید به سر میبردند ایشان پل ارتباطی با ایران و هدایتگر جریان نهضت اسلامی به شمار میآمدند. گواه این ادعا آن است که امام خمینی(ره) آن هنگام که «شورای انقلاب اسلامی» را به عنوان اولین و مهمترین نهاد سیاسی مدیریت نهضت اسلامی معرفی کردند، علامه را به ریاست آن برگزیدند تا بار دیگر اعتماد وصفناپذیر خود را به ایشان، آشکار نمایند.
صد افسوس که علامه مطهری بسیار زود از قافلهی انقلاب جدا شد و به شهادت رسید. به یقین حضور ایشان میتوانست بسیاری از حوادث و رویدادهای انقلاب را در سالهای بعد، دگرگون سازد. اما در طول حیات 3 ماههی ایشان در دوران پس از پیروزی انقلاب اسلامی (22 بهمن 1357 تا 11 اردیبهشت 1358)، علامه در قالب سخنرانی، یادداشت و مصاحبه، مطالب بسیار ارزشمند و کمنظیری را دربارهی تحلیل انقلاب اسلامی و مسایل اصلی مربوط به آن، بیان کردند که در کتاب «آیندهی انقلاب اسلامی ایران» گردآوری شدهاست. بخش مهمی از این بیانات به مسایلی باز میگردد که میتوان آنها را «واپسین دغدغههای انقلابی علامه مطهری» خواند.
در این یادداشت به صورت موجز و مختصر، برخی از این واپسین دغدغهها را بازگو و تحلیل میکنیم.
1-استقلال فرهنگی و ممانعت از التقاط
از آنجا که علامه مطهری در درجهی نخست یک متفکر و نظریهپرداز بود، بیش از هر چیز دیگر نسبت به «استقلال فرهنگی و مکتبی» جامعهی ایران حساسیت نشان میداد. مقصود ایشان از تعبیر «استقلال فرهنگی و مکتبی» تکیهی محض بر ایدئولوژی اسلامی و پرهیز از التقاط در قالب تجددگرایی بود. به نظر ایشان:
«ما با گرایش به مکتبهای بیگانه، استقلال مکتبی خودمان را از دست میدهیم؛ میخواهد آن مکتب بیگانه، مکتب کمونیسم باشد یا کاپیتالیسم. با یک مکتب التقاطی، یک کلمه از این گرفتن، دو کلمه از آن گرفتن و سه کلمه از اسلام گرفتن[...] ما به استقلال مکتبی نمیرسیم و اگر چنین کنیم محکوم به فنا هستیم. این اعلام خطر بزرگی است که من میکنم.»[1]
در تعابیر نقل شده دقت کنید؛ علامه معتقد است که «التقاط» ما را به «فنا» خواهد کشاند و «التقاط» یک «خطر بزرگ» برای انقلاب اسلامی و انقلابیون است!
علامه در زمانهای این سخنها را بر زبان جاری میسازد که جریانهای مارکسیستی به شدت قوّت یافته و دست به ترکیب «اسلام» با «مارکسیسم» زده بودند. به جرأت میتوان ادعا کرد که هیچیک از چهرههای برجستهی انقلاب به اندازهی ایشان در این باره حساس و نگران نبودند و از خود واکنش نشان نمیدادند.[2]
جالب است که حساسیتها و هشدارهای علامه نه فقط در آن هنگام (یعنی دهههای 40 و 50) بلکه در دهههای70 و 80 نیز رنگ صدق پذیرفت؛ چراکه در دهههای70 و 80، بخش قابلتوجهی از نیروهای انقلابی، آرام آرام، مبتلا به «استحالهی فکری» و «التقاط ایدئولوژیک» شدند و فضای ذهنی آنها به تسخیر آمیزهای از آموزههای «اسلام» و «لیبرالیسم» درآمد!
اگر جناب علامه در این دههها به سر میبرد، بیتردید، همانگونه که سرسختانه در برابر موج «اسلام مارکسیستی» ایستادند، در صف اول ستیز با «اسلام لیبرالیستی» نیز قرار میگرفتند و اجازه نمیدادند خلوص ایدئولوژیک انقلاب اسلامی مخدوش گردد؛ زیرا که این مسأله برای او از اهمیت حیاتی برخوردار بود:
«ما اگر مکتب مستقل خودمان را ارایه نکنیم انقلاب ما به نتیجه و ثمر نمیرسد، جذب مکتبهای دیگر میشویم. ولو این که رژیم را عوض کنیم، استقلال سیاسی و استقلال اقتصادی به دست آوریم، اما اگر به استقلال فرهنگی، به خصوص به استقلال مکتبی نرسیم، باختهایم. ما باید کاری کنیم، باید نشان دهیم جهانبینی اسلامی نه با جهانبینی غربی میخواند نه با جهانبینی شرقی»[3]
فراتر از این، علامه بر این باور بود که تهدیدزایی «التقاط» همرتبه با تهدیدزایی «الحاد» و یا حتی شاید افزونتر از آن است:
«این مکتبهای التقاطی به عقیدهی من، ضررشان برای اسلام از مکتبهایی که به صراحت ضدّ اسلامی هستند اگر بیشتر نباشد، کمتر نیست.»[4]
امروز که علامهی شهید در میان ما نیست باید در گفتار عمیق او تأمل کنیم و بدانیم که «مارکسیسم اسلامی»، «لیبرالیسم اسلامی»، «ناسیونالیسم اسلامی»[5]سازد و به غارت میبرد، هر چند در ظاهر و قشر، خود را به جوانب و ابعادی از اسلام آراسته باشد. و آیین و مرام دیگری که از آبشخور «التقاط» مینوشد؛ هویت اصیل اسلامی ما را مستحیل می
2- آزادی نظری
علامه مطهری معتقد است که برخورداری جامعهی اسلامی از آزادی نظری، لازمهی قطعی اعتلای معرفت و بینش اسلامی است؛ یعنی نباید گمان کرد که برای نشر و بسط حقایق اسلامی میبایست فضای جامعه به روی مکاتب دیگر بسته شود و تنها منطق اسلامی مجال بیان و طرح یابد. تجربهی تاریخی مسلمین نشان داده که همواره اسلام در متن مواجههی نظری با دیگر مکاتب و آیینها، شکوفا میشود و رونق مییابد:
«تصور نشود که با جلوگیری از ابراز افکار و عقاید میشود از اسلام پاسداری کرد. از اسلام فقط با یک نیرو میشود پاسداری کرد و آن منطق، آزادی دادن، مواجههی صریح، رک و روشن با افکار مخالف است.»[6]
بسیاری از آثار جناب علامه، در چنین فضا و چارچوبی ظهور یافتهاند. کتاب «اصول فلسفه و روش رئالیسم» در بستر مواجهه با تفکر ماتریالیسم دیالکتیک تولید شده است. کتاب «خدمات متقابل اسلام و ایران» پاسخی به شبهات تاریخی، دربارهی ایمان آوردن ایرانیان به اسلام است. کتاب «مقدمهای بر جهانبینی اسلامی» در عین برخورداری از صورت ایجابی قوّی، نقدی بر نگرش مادّی و مارکسیستی نیز میباشد. «حماسهی حسینی» در مقابله با تفسیرهای غلط از ماهیت قیام امام حسین(علیهالسلام) و خرافه زدایی از آن تولد یافته است. کتاب «نظام حقوق زن در اسلام» عبارت بود از سلسله مقالاتی که علامهی شهید در پاسخ به مقالات مطبوعاتی یک نویسنده که نسبت به موقعیت حقوقی زن در اسلام انتقاد داشت، نوشته شده است.
باور استاد شهید به آزادی نظری تا آنجا گسترش یافت که حتی ایشان تصریح میکردند که نه تنها لازم است در دانشکده الهیات، «مارکسیسم» نیز تدریس شود بلکه آن را باید یک «مارکسیست» تدریس کند. [7]انجامد، بلکه انقلاب اسلامی را به شکست میکشاند: بنابراین، ایجاد «خفقان فرهنگی» و «استبداد فکری»، نه تنها به بسط اسلام نمی
«اگر دولت اسلامی، جمهوری اسلامی، حکومت اسلامی میخواهد زمینهی اختناق را به وجود بیاورد، به طور قطع شکست خواهد خورد.»[8]
اما از آن سو، علامه تأکید میکند که آزادی، مطلق نیست و در درون ضوابط اسلامی قابل پذیرش است. به عنوان مثال، ایشان تصریح میکند که در منطق اسلامی، اندیشهها و آرای آغشته به «اغفال» و «اضلال»، اجازهی نشر در سطح عمومی جامعه را ندارند:
«اغفال و اغوا یعنی کاری همراه با دروغ، تبلیغات دروغین کردن[...] دروغ گفتن، اغفال کردن هیچ وقت نمیتواند آزاد باشد. این که در اسلام، خرید و فروش کتب ضلال حرام است و اجازهی نشرش نیز داده نمیشود [به این دلیل است.] کتب ضلال یعنی کتب اغفال، کتابی که اساسش بر دروغگویی است، به عنوان نمونه نویسنده تاریخ را تحریف میکند.»[9]
3- تداوم نقشآفرینی طبقهی «روحانیت» و جایگزین نشدن آن با طبقهی روشنفکر
علامه مطهری را باید هم، «منتقد باریکاندیش» روحانیت دانست و هم «مدافع سرسخت» آن؛ از نظر ایشان، طبقهی روحانیت به این جهت که تنها حامل «فرهنگ اصیل اسلامی» است؛ بیبدیل و پیشرو است و به هیچ رو نمیتوان از آن صرفنظر کرد. در مقابل، برخی دیگر از ایدهی «اسلام منهای روحانیت» دفاع کرده و معتقد به ضرورت نداشتن ـ و حتی عدم مطلوبیت ـ وجود طبقهی روحانیت بوده و هستند.[10]
آیت الله شهید در عین اعتراف به وجود نقایص و کاستیهایی در طبقهی روحانیت[11]کند:، جایگزین کردن آن را با طبقهی روشنفکر، برابر با «مسخ اسلام» معرفی می
«آیندهی انقلاب هم ـ اگر بخواهد ان شاءالله پیروزتر بماند و به نتایج نهایی برسد ـ باز باید روی دوش روحانیت و روحانیون باشد و اگر این پرچمداری از روحانیت گرفته شود و به دست به اصطلاح طبقهی روشنفکر بیفتد، به عقیدهی من یک نسل بگذرد، اسلام به کلی مسخ میشود! چرا؟ برای اینکه حامل فرهنگ اسلامی باز همین طبقه، هستند.»[12]
علامه مطهری، طبقهی روحانیت را به یک «درخت آفتزده» تشبیه میکند که باید آفتهایش را رفع کرد اما از اصل وجود آن صیانت، نمود:
«روحانیت ما مثل یک درخت زندهی آفتزده است، با آفتهایش باید مبارزه کرد. آن کسی که میگوید دست به ترکیبش نزنید، معنایش این است که با آفتهایش هم مبارزه نکنید[...] این اشتباه است. کسانی هم که میگویند به دلیل فلان عیب و فلان ضعف و این که فلان کسها هم خودشان را وابسته به روحانیت کردهاند، این درخت را باید از ریشه کند، آنها هم اشتباه میکنند. این درختی است که اگر کنده شود دیگر ما و شما قادر نیستیم به جای آن نهال جدیدی بنشانیم. با آفتها و عیبهایش باید مبارزه کرد و آن معایب را اصلاح کرد، ولی اصلش را باید حفظ کرد.»[13]
پینوشتها
[1]مرتضی مطهری، آیندهی انقلاب اسلامی ایران، تهران: صدرا، صفحهی 166.
[2]مقام معظم رهبری در این باره میگویند: «شهید مطهری در حراست از مرزهای ایدئولوژیک نهضت اسلامی، بینظیر بود».
[3]آیندهی انقلاب اسلامی ایران، صفحهی 167.
[5]«مارکسیسم اسلامی» در دهههای 40 تا 50 از سوی گروههایی از قبیل «سازمان مجاهدین خلق» و «گروهک فرقان» سر برآورد؛ «لیبرالیسم اسلامی» در دهههای 70 و 80، مقوّم گفتمان اصلاحطلبان بود و اکنون «ناسیونالیسم اسلامی» در قالب «مکتب ایرانی» موجودیت فعّال یافته و قصد تبدیل شدن به گفتمان مسلط (هژمونیک) را دارد!
[6]مرتضی مطهری، آیندهی انقلاب اسلامی ایران، تهران: صدرا، ص 49.
[10]در این زمینه باید گفت برخی متفکران نقدهای غیرمنصفانهی خود را دربارهی روحانیت تا آنجا پیش بردند که به ایدهی «اسلام منهای روحانیت» رسیدند. علامه مطهری در نامهی تاریخی خود به امام خمینی(ره)، از این ایده سخن به میان آورده و سخت با آن مخالفت کرده است. ابوالحسن بنیصدر در سال 1356 چنین نظری را - در قالب نفی «رهبری سنتی»- ابراز کرد که جناب علامه آن را در یکی از آثار خود به نقد کشید. (نگاه کنید به: مرتضی مطهری، نهضتهای اسلامی در صد سالهی اخیر، تهران: صدرا).
[11]برای آگاهی یافتن از برخی از نقدهای علامه به روحانیت، به مقالهی ایشان با عنوان «مشکل اساسی در سازمان روحانیت» مراجعه کنید. (نگاه کنید به: مرتضی مطهری، ده گفتار، تهران: صدرا).
*گروه فرهنگی و اجتماعی برهان/ انتهای متن/