آب جیــره بنــدی شده بــود آن هم از تانــکری که یــک صبح تا شب زیــر تیغ آفتاب مانــده بود ، مگر می شد خـورد ؟ بــه من آب نرسیــد ، طاقت عطش را نداشتــم لیــوان را بــه من داد و گفت : من زیــاد تشنم نیست ، نصفش رو خوردم بقیــه ش رو تــو بخور ، گرفتــم و خوردم فرداش بچه ها گفتــن که جیــره هر کس نصف لیــوان آب بــود !
|