عشق یعنی یک شلمچه استخوان، ماندن تنها پلاکی از جوان عشق یعنی یک طلائیه غریب، عشق یعنی یک هویزه قتلگاه، رویش صد جمجمه در پاسگاه عشق یعنی یک دو کوهه غمگسار، یک جزیزه مردمانی سوگوار عشق یعنی یک حلبچه شط خون، روی پیشانی گل ها خط خون عشق یعنی یک بیابان بی کسی، نیست دنیای شقایق را خسی عشق یعنی یک غروب آتشین، جبهه را گشته مزین این چنین عشق یعنی یک پدافند التماس، باغبانی باغی از گل های یاس عشق یعنی جاده ای بی انتها، خاکریزی بی نهایت تا خدا عشق یعنی سنگری از اعتماد، گشته فکه سرزمین اعتقاد عشق اینجا یاد زهرا می کند، نخل بی سر یاد مولا می کند عشق اینجا دلربایی می کند، عاشقان را کربلایی می کند آی مردم عشق معنا می شود، عاشقی اما معما می شود عشق با خمپاره معنا می شود، یا شهادت نامه امضاء می شود جبهه عاشق را حکایت می کند، یا قنوتش را روایت می کند.
|