حاج آقا قرائتی: در خیابان هاى مدینه قدم مى زدم که یکى از ایرانى ها نظرم را به خود جلب کرد. او با یکى از کاسب هاى مدینه حرفش شده بود. بحث بر سر جنگ ایران و عراق بود. مرد کاسب مى گفت : قرآن مى گوید: ((والصلح خیر)) حالا که صدام پیشنهاد صلح داده ، چرا شما صلح را نمى پذیرید؟ زائر ایرانى نمى توانست او را قانع کند. زائران ایرانى نگاهشان که به من افتاد . گفتند: آقاى قرائتى ! بیا جواب این آقا را بده . من به یکى از ایرانى ها گفتم : یکى از طاقه هاى پارچه را بردار و فرار کن . او همین کار را کرد. صاحب مغازه خواست فریاد بزند، گفتم : ((والصلح خیر))! خواست ایرانى را تعقیب کند گفتم : ((والصلح خیر))! گفت : پارچه ام را بردند. گفتم : حرف ما هم با صدام همین است. دزدى کرده و خسارت زده ، مى گوئیم جبران کند، بعد صلح کنیم . گفت : حالا فهمیدم .
|